چشمانم را می بندم ،
نِــقــابت را بردار ،
بگذار صورتت هوایی بخورد….
همه راه ها که با پا پیموده نمی شود
دستانت را به من بده
دلم یک کودکی ساده می خواهد
پر از لبخند
پر از شادی
پر از شور و هیجان
دلم جوانی می خواهد کماکان
دلت که گیر باشد
هر روز
دلگیری
دنیا کوچکتر از آن است که گمشده ای را در آن یافته باشی
هیچکس اینجا گم نمیشود
آدمها به همان خونسردی که آمده اند
چمدانشان را می بندند و ناپدید می شوند
یکی در مه …یکی در غبار … یکی در باران….یکی در باد و بیرحم ترینشان در برف…..آنچه بر جا می ماند رد پایی است و خاطرهایی که هر از گاه
پس می زند مثل نسیم، پرده های اتاقت را….
نگران نباش …
تنها نیستم ، خیالت همیشه ؛ با مــــن است
چایت را بنوش،
باید زمستان را بیدار کنی.
زمستان
خرسی بزرگ است
که در خواب هایمان
سنگین میشود.
روزگار نکبتی شده ،آن قدر که آدم دلش میخواهد مدام به خاطره هاش چنگ بیاندازد و آنجاها دنبال چیزی بگردد…
چه انتظاری از مــــردم داری؟
آنها حتی پشت سر خــــــــــــدا هم حرف می زنند…
نمی دانم یاس های تابستانی ادای برف را در می آورد
یا برف ادای آنها را …
در هر حال اگر پروانه ها تا زمستان دوام می آوردند بلا شک دیگر عاشق آن یاس های تکراری نمی شدند…
کاش میتوانستی تابستانها بباری ای برف
تا با تنپوشی از تـــو
برابر خورشید من و او عشوهها میکردیم.
برف میاد برف میاد//گوله گوله گوله برف میاد
ریزه ریزه ریزه برف میاد//برف میاد برف میاد
دل من می خواد که آفتاب بشه//دوباره برفا همه آب بشه
دل آسمون نمی دونم چرا وا نمیشه؟//خورشید از میون ابرا دیگه پیدا نمیشه؟
تک تک حرف های نگاهت را از بَرَم …
عشق یعنی وقتی حتی از دستش ناراحتی هم هواشو داشته باشی…
افتادنی هم که باشم
اتفاق خوبِ زندگی تو نیستم
خیلی خوششانس باشم
برگ زردی میشوم
که زیر پای تو میافتد!
چه شب یلدایی…
وقتی قرار است
تو را
یک دقیقه بیشتر نداشته باشم !!
این مهم نیست چقدر بعضی ها رو دوست داری
بعضی اوقات مجبوری که تو ذهنت چمدونشون رو ببندی
و بذاری برن زندگیشونو داشته باشن
دستم را نمیدانم ولی دلم فقط برای تو می نوازد…
لااقل بگو نمیخواهی برگردی،
اینطوری تکلیف خودم را میدانم
و باز منتظر میمانم…
مردی که دوستاش داری را به من معرفی کن
تا به او عاشق تو بودن را بیاموزم
مهم نیست آن مرد من نیستم
مهم این است؛ کسی کمتر از «عشــق» به تـو نگوید!
کنار تو در باران قدم می زنم
“چتــــر” برای چه؟!
خیـــــال که خیس نمی شود……
برف و خیلی دوســـــت دارم
چون تنها وقتیه که می شه از این آدمها درست کرد
که هم روش سفید باشه … هم توش
مثل زمانی که می فهمی اون آخرین کسی که احتمال اینُ می دادی که پیچ بده بهت، همیشه اینکارُ می کرده…
فقط باهوشتر از بقیه عمل می کرده!!